زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر در راه کوفه و شام
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم بریز آبی بر این آتش که از سرخیِّ رو دارم چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم سخنهایم اگر محکم ولی در خویش میگریم که از غـم ذولفـقـار آبداری بر گـلو دارم سرت افتاد و افتادم روان گشتی روان گشتم که من با هم قدم بودن از اول با تو خو دارم هر آنچه بر سرت برنیزه آمد برسرم آمد چنین در آینه با خویش هر دم گفتگو دارم تمام کوچهها سد شد اگر،من سد شکن هستم به هر مژگان ز اشک خویش سیلابی به جو دارم سرت را تا در آغوشم نگیرم که نمیمیرم چهل منزل اگر جان کندهام این آرزو دارم |